˙·٠•●♥عاشقان ظهور ♥●•٠·˙

 

از آسمان باران انا انزلنــــا بر فرق زمین می بارد …

امشب چشمانم را با آب توبه می شویم

و کلام
قرآن
در دهانم می ریزم

تا خواب چشمانم را نیازارد …


فرشته ها برای آزادی انسانها از دستان شیطان

و بخشش معاصی وبردن آنها به ملکوت مسابقه داده

و منتظر ندای بنده های خدا هستند.

اللهــــــم لبیــــــک...ما را نیز دعا کنید...
...

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب


 

رای خواهیم داد تا ثابت کنیم ایرانیــــم...

همچو دریــــا 

در مصاف دشمنان طوفانیم.



رای خـــواهم داد تـــــــــا ثابت کنم ایـــرانیـــم

همچـــــو دریـــا در مَصاف ِدشمنان طوفــانــیم

رای خــــواهم داد تا بیــــــگانه را رســــوا کنم


وحــــدت ایــرانیـــان را بــاز هـــــم معنـــا کنم

رای خواهم داد داند مدعی هیچ است و بس

ارزشش کمتــر بُوَد در پیش ما از یـــک مگس 

...

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

بی تو چگونه میشود از آسمان نوشت؟

از انعکاس ساده  رنگین کمان نوشت؟

این یک حقیقت است که بی تو بهار من

باید چهار فصل زمان را خزان نوشت
..
"اللهم عجل لولیک الفرج"

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

 

 بُرد در شب تا نبیند بی‌نقاب

    ماه نورانی تر از خود، آفتاب

      بُرد در شب پیکری همرنگ شب

      بعد از آن شب، نام شب شد ننگ شب

      شسته دست از جان، تن جانانه شست

      شمع شد، خاکستر پروانه شست

          روشنانش را فلک خاموش کرد

             ابرها را پنبه‌های گوش کرد

                 تا نبیند چشم گردون، پیکرش

                     نشنود تا ضجّه‌های همسرش

                         هم مدینه سینه‌ای بی‌غم نداشت

                         هم دلی بی‌اشک و خون، عالم نداشت

                       نیست در کس طاقت بشنیدنش

                   با علی یا رب چه شد؟ با دیدنش

                درد آن جان جهان، از تن شنید

           راز غسل از زیر پیراهن شنید

     جان هستی گشته بود از تن جدای

        نیستی می‌خواست، هستی از خدای

           دست دست حق چو بر بازو رسید

               آنچنان خم شد که تا زانو رسید

                     دست و بازو گفتگوها داشتند

                  بهر هم، باز آرزوها داشتند

             دست، از بازوی بشکسته خجل

         بازو از دستی که شد بسته خجل

         با زبان زخم، بازو، راز گفت

         دست حق، شد گوش و آن نجوا شنفت

          سینه و بازو و پهلو از درون

            هر سه بر هم گریه می‌کردند خون

              گفت بازو، من که رفتم خونفشان

                تو، یدالله، فوق ایدیهم، بمان

                  راز هستی در کفن پیچیده شد

                       لاله‌ای با یاسمن پوشیده شد

                                شاعر:علی انسانی

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

نیمه شب تابوت را برداشتند

بار غم بر شانه‌ها بگذاشتند

هفت تن، دنبال یک پیکر، روان

وز پی‌ آن هفت تن، هفت آسمان

این طرف، خیل رُسُل دنبال او

آن طرف احمد به استقبال او

ظاهراً تشییع یک پیکر ولی

باطناً تشییع زهرا و علی

امشب ای مَه، مهر ورزو، خوش بتاب

تا ببیند پیش پایش آفتاب

دو عزیز فاطمه همراه‌شان

مشعل سوزان‌شان از آه‌شان

ابرها گریند بر حال علی

می‌رود در خاک آمال علی

چشم، نور از دست داده، پا، رمق

اشک، بر مهتاب رویش، چون شفق

دل، همه فریاد و لب، خاموش داشت

مُرده‌ای تابوت، روی دوش داشت

آه، سرد و بغض، پنهان در گلوی

بود با آن عدّه، گرم گفت و گوی

آه آه ای همرهان، آهسته‌تر

می‌برید اسرار را، سر بسته‌تر

این تنِ آزرده باشد جان من

جان فدایش، او شده قربان من

همرهان، این لیله‌ی قدر من است

من هلال از داغ و این بدر من است

اشک من زین گل، شده گلفام‌تر

هستی‌ام را می‌برید، آرام‌تر

وسعت اشکم به چشم ابر نیست

چاره‌ای غیر از نماز صبر نیست

چشم من از چرخ، پُر کوکب‌ترست

بعد از امشب روزم از شب، شب‌ترست

زین گل من باغ رضوان نفحه داشت

مصحف من بود و هجده صفحه داشت

مرهمی خرج دل چاکم کنید

همرهان، همراه او خاکم کنید

شاعر:علی انسانی

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

 

در می زنند فکر کنم مادر آمده

از کوچه ها بنفشه ترین پیکر آمده

 او رفته بود حق خودش را بیاورد

دیگر زمان خونجگری‌ها سر آمده

 وقتی رسید اول مسجد صدا زدند

بیرون روید دختر پیغمبر آمده

 سوگند بر بلاغت پیغمبرانه اش

با خطبه هایش از پسِ آنها برآمده

 سوگند بر دلایل پشت دلایلش

در پیش او مدینه به زانو درآمده

 مردم حریف تیغ کلامش نمی شوند

انگار حیدر است که در خیبر آمده

 وقتی که رفت از قدمش یاس می چکید

یعنی چه دیده است که نیلوفر آمده

 گنجینه های عرش الهی برای اوست

هر چند گوشواره اش از جا درآمده

 در کنج خانه بستری آماده می کنم

در می زنند -  فکر کنم مادر آمده

 

علی اکبر لطیفیان

این روزها

مردی که بدر و خیبر و خندق حماسه ساخت

سـر در بغــل گـرفتــه و زانــو گـرفـته است

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

 

 

 

نمایان شد ز خط آتش و دود                      که جرم فاطمه حب علی بود

پس از زهرا علی بی همزبان شد              اسیر امتی نامهربان شد . . 

 

 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

یاسی که شاخه اش به دو ضربه بریده شد

افتاد بر زمین و دوباره کشیده شد


آه از نهاد عرش خدا هم بلند شد

وقتی که غنچه با گل از این باغ چیده شد

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود

خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود

ای که بستی راه را در کوچه ها بر فاطمه

گردنت را می شکست آنجا اگر عباس بود

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

سرنوشت آن گل پرپر نمی دانم چه شد

شرح این خون گریه را آخر نمی دانم چه شد


احترامش را پدر خیلی سفارش کرده بود

آن سفارش های پیغمبر نمی دانم چه شد

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

حال من بی تو خراب است کجایی آقا

  نقش من بی تو برآب است کجایی آقا

    عمر بیهوده من بی تو چه ارزد تو بگو

     زندگی بی تو سراب است کجایی آقا

دل غمگین مرا کی تو عنایت بکنی

   منتظر بهر جواب است کجایی آقا

     تا که از در برسی رخ بنمایی تو به من

     دل من در تب و تاب است کجایی آقا

از غم دوری تو هر نفس ای راحت جان

   گریه بی حد و حساب است کجایی آقا

       داستان غم هجران تو ای یوسف من

     قدر یک کهنه کتاب است کجایی آقا

چه شود گر نظری بر من بیچاره کنی

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 مـن گـریخته ام

و در پـی مـن صـیادها

و فـرا رویـم دام هـا

یــا ضــامن آهـــو

مــن یـقین دارم دسـتان تـو تـنها سـهم آهـو نـیست

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا 

<<علیه السلام>>

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْـخَـفـآءُ وَ انْـکَـشَـفَ الْـغِـطآءُ

وَ انْـقَـطَـعَ الـرَّجـآءُ وَ ضـاقَـتِ الاَْرْضُ وَ مُـنِـعَـتِ السَّـمـآءُ

وَ اَنْتَ الْـمُـسْـتَـعـانُ وَ اِلَیْکَ الْـمُـشْـتَـکـى وَ عَـلَـیْـکَ الْـمُـعَـوَّلُ

فِـى الـشِّــدَّةِ وَ الـرَّخــآءِ اَلـلّـهُمَّ صَـلِّ عَـلى مُـحَـمَّـد وَ الِ مُـحَـمَّـد

اُولِــى الاَْمْرِ الَّــذینَ فَـرَضْـتَ عَـلَـیْـنا طـاعَـتَـهُــــــمْ وَ عَـرَّفْـتَـنـا بِـذلِـــکَ

مَـنْـزِلَـتَـهُـمْ فَـفَـرِّجْ عَـنّـا بِـحَــقِّــهِــمْ فَــرَجـاً عـاجِــلا قَــریـبـاً کَـلَـمْـحِ الْـبَـصَرِ

اَوْ هُـوَ اَقْــرَبُ یـــا مُــحَـــمَّـــدُ یــا عَـلِــىُّ یـــا عَــلِـىُّ یـــا مُـــحَــمَّــدُ اِکْـفِـیـانـى

فَـاِنَّـکُـما کـافِـیانِ وَ انْـصُـرانـى فَـاِنَّــکُما نـاصِـرانِ یــا مَــوْلانـا یـا صاحِب الزَّمانِ

الْـــغَـــوْثَ الْـــغَـــوْثَ الْـــغَــــوْثَ اَدْرِکْــــنـى اَدْرِکْـــنـــى اَدْرِکْــــنــى

الـسّــاعَـةَ الـسّــاعَــةَ الـسّــاعَــةَ الْـعَـجَـلَ الْـعَـجَـلَ الْـعَـجَـلَ

یـا اَرْحَــمَ الـرّاحِـمـینَ بِـحَـقِّ مُـحَمَّـد وَ الِـهِ الـطّـاهِــرینَ.

 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 به ذهن شب زده من ظهورکن مهتاب

ز دشت تیره ظلمت عبورکن مهتاب

دلم گرفته، نگارم، ببین که تاریکم

 به خاطر دل عاشق، ظهورکن مهتاب . . .

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

 

من از سرودن شعر ظهور مي ترسم
.
دوباره بيعت و بعدش  عبور مي ترسم
.
كسي كه با تو بماند به جانت آقا نيست
.
براي آمدن اين جمعه هم مهيّا نيست

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

  

 


"خدایـــ ـــا"
.
در"۲" راهـــی زندگی ام
.
تابلوی راهـــت را محکـــم قرار بده
.
نکند که با نسیــــمی راهـــم را کـــج کنم

 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

  "حجابـــ اسلامی"

 

مُهر عنایت حق بر قامت فرشتگان زمین است.

 

 

«حجاب» همان چادری بود

که پشت در خانه سوخت،ولی ازسرفاطمه(س) نیفتاد

 

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 



فاطميه قصه گوي رنجهاست 

 فاطميه تفسير سوز مرتضي ست

فاطميه شعر داغ لاله است

قصه ي  زهراي 18 ساله ست


فاطميه شرح ديوار و در است

 دفتر در مقام سخت زينب پرور است

..

.

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

 

ما معتقدیم که عشق سر خواهد زد

بر پشت ستم کسی تیر خواهد زد


سوگند به هر چهارده آیه نور

سوگند به زخم های سرشار غرور


آخر شب سرد ما سحر می گردد

مهدی به میان شیعه برمی گردد


یا امام زمان انتظار هم از نیامدنت بی تاب شد ...

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 26 صفحه بعد

درباره وبلاگ

گفتم که از فراغت عمریست بی قرارم گفت از فـــراق یاران من نیز بی قرارم گفتم به جز شما من فریاد رس ندارم گفتا به غیر شیعه من نیز کس ندارم گفتم که یاوررانت مظلوم هر دیــارند گفتا مرا ببینند مظلــــــــــوم روزگارم گفتم که شیعیانت در رنـج و در عذابند گفتا به حال ایشان هر لحظه اشکبارم گفتم که شیعیانت جمعند به یاری تو گفتا که من شب و روز در انتظار یارم گفتم به شــــیعیانت آیا پیـــــام داری گفتا که گفته ام من هر دم در انتظارم گفتم که ای امامم از ما چرا نهانــــــی گفتا به چشم محرم همواره آشکارم گفتم به چشم انوار آیا که پا گـــذاری گفتا که شستشو ده شایدکه پا گذارم
موضوعات
نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 59
بازدید دیروز : 44
بازدید هفته : 120
بازدید ماه : 653
بازدید کل : 200019
تعداد مطالب : 251
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


دعای فرج
Multijob Gplus Code
تماس با ما