˙·٠•●♥عاشقان ظهور ♥●•٠·˙

 

 

در می زنند فکر کنم مادر آمده

از کوچه ها بنفشه ترین پیکر آمده

 او رفته بود حق خودش را بیاورد

دیگر زمان خونجگری‌ها سر آمده

 وقتی رسید اول مسجد صدا زدند

بیرون روید دختر پیغمبر آمده

 سوگند بر بلاغت پیغمبرانه اش

با خطبه هایش از پسِ آنها برآمده

 سوگند بر دلایل پشت دلایلش

در پیش او مدینه به زانو درآمده

 مردم حریف تیغ کلامش نمی شوند

انگار حیدر است که در خیبر آمده

 وقتی که رفت از قدمش یاس می چکید

یعنی چه دیده است که نیلوفر آمده

 گنجینه های عرش الهی برای اوست

هر چند گوشواره اش از جا درآمده

 در کنج خانه بستری آماده می کنم

در می زنند -  فکر کنم مادر آمده

 

علی اکبر لطیفیان

این روزها

مردی که بدر و خیبر و خندق حماسه ساخت

سـر در بغــل گـرفتــه و زانــو گـرفـته است

اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :

اشتراک گذاري در بالاترين اشتراک گذاري در دنباله اشتراک گذاري در وي ويو اشتراک گذاري در کلوب اشتراک گذاري در گوگل ريدر اشتراک گذاري در خوشمزه اشتراک گذاري در فيس بوک اشتراک گذاري در فرندفيد اشتراک گذاري در google buzz اشتراک گذاري در توييتر ايميل کردن اين مطلب

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 26 صفحه بعد

درباره وبلاگ

گفتم که از فراغت عمریست بی قرارم گفت از فـــراق یاران من نیز بی قرارم گفتم به جز شما من فریاد رس ندارم گفتا به غیر شیعه من نیز کس ندارم گفتم که یاوررانت مظلوم هر دیــارند گفتا مرا ببینند مظلــــــــــوم روزگارم گفتم که شیعیانت در رنـج و در عذابند گفتا به حال ایشان هر لحظه اشکبارم گفتم که شیعیانت جمعند به یاری تو گفتا که من شب و روز در انتظار یارم گفتم به شــــیعیانت آیا پیـــــام داری گفتا که گفته ام من هر دم در انتظارم گفتم که ای امامم از ما چرا نهانــــــی گفتا به چشم محرم همواره آشکارم گفتم به چشم انوار آیا که پا گـــذاری گفتا که شستشو ده شایدکه پا گذارم
موضوعات
نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 163
بازدید دیروز : 44
بازدید هفته : 224
بازدید ماه : 757
بازدید کل : 200123
تعداد مطالب : 251
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


دعای فرج
Multijob Gplus Code
تماس با ما