˙·٠•●♥عاشقان ظهور ♥●•٠·˙
28 / 4برچسب:, :: 1:19 :: نويسنده : وحید چشمم به جز بروی تو بینا نمی شود مایل به سیر و گشت و تماشا نمی شود عالم اگر به طنز شود چون تو نیستی لبهای من به خنده دگر وا نمی شود خواهان حرکتیم ولی غیر ممکن است پایی که سست گشت توانا نمی شود با جان و دل قبول نمودیم بار عشق گفتیم پشتمان که دگر تا نمی شود ! غافل از اینکه عارضه عشق در جهان تنها غمی بود که مداوا نمی شود آنگه به اشتباه خود آگه شدم که هیچ راهی برای فیصله پیدا نمی شود حالا نه اینکه پشت من از دوریت خمید طوری خمیده است که بالا نمی شود یار غریب ، این کلام تو در خاطرم پرید حق با تو بود ، فاصله معنا نمی شود
نظرات شما عزیزان:
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
درباره وبلاگ گفتم که از فراغت عمریست بی قرارم گفت از فـــراق یاران من نیز بی قرارم گفتم به جز شما من فریاد رس ندارم گفتا به غیر شیعه من نیز کس ندارم گفتم که یاوررانت مظلوم هر دیــارند گفتا مرا ببینند مظلــــــــــوم روزگارم گفتم که شیعیانت در رنـج و در عذابند گفتا به حال ایشان هر لحظه اشکبارم گفتم که شیعیانت جمعند به یاری تو گفتا که من شب و روز در انتظار یارم گفتم به شــــیعیانت آیا پیـــــام داری گفتا که گفته ام من هر دم در انتظارم گفتم که ای امامم از ما چرا نهانــــــی گفتا به چشم محرم همواره آشکارم گفتم به چشم انوار آیا که پا گـــذاری گفتا که شستشو ده شایدکه پا گذارم موضوعات آخرین مطالب پيوندها نويسندگان
|
||
|