˙·٠•●♥عاشقان ظهور ♥●•٠·˙
4 / 5برچسب:, :: 10:13 :: نويسنده : وحید بخش چهارم از سلسله مقالات سیدالشهدا(ع) در جبين امام زمان(عج): امروز اگر كسي ميخواهد به « هل من ناصر » حسين عليه السلام لبيك بگويد ، بايد پي ياري مولايش باشد و بايد پي راهي براي حمايت از صاحبش بگردد. براي آنكه راه جويي اين ياوري آسانتر شود بايد در صدر برنامهي دوستداران امام عصر عليه السلام آشنايي بيشتر با سيد الشهداء عليه السلام و اصحاب با وفاي ايشان باشد تا بهتر بدانند خون به ناحق ريخته شدهي اين بزرگواران چه ارزشي دارد و چه راههايي را براي دستيابي به فوز اكبر ياري امام عصر عليه السلام مي توان جست . سعيد بن عبدالله حنفي همه شنيدهايم كه شب عاشورا امام حسين عليه السلام چگونه بيعت خود را از ياران برداشتند و آنان را آزاد گذاشتند كه راه صحرا را پيش گيرند و جان از مهلكه به در برند . و نيز شنيدهايم كه برخورد ياران با وفاي ابا عبدالله عليه السلام با اين سخن ايشان چگونه بود . در اين ميان يكي از زيباترين عجز و لابهها ، از آن سعيد بن عبدالله حنفي است : « نه ، قسم به خدا ، اي پسر رسول خدا هرگز شما را تنها نميگذاريم تا خدا بداند ما وصيت پيامبر را در مورد شما حفظ كردهايم و اگر بدانم در ركاب شما كشته ميشوم ، باز زنده خارج ميگردم و تمام ذرات بدنم را به باد ميدهند ، و هفتاد بار بر من چنين رَوَد باز هم از شما جدا نميشوم تا جانم را فدايتان كنم ...» (1) مرحوم شيخ شوشتري مصيبت سعيد را چنين ميخواند : « يكي از طوافكنها ] به دور سيد الشهداء عليه السلام[ سعيد بن عبدالله بود كه سيزده تير به صورتش و گلويش رسيد ..سعيد افتاد ،ببين چقدر عمل خود را نا قابل ميدانست . عرض كرد : يا اباعبدالله من وفاداري خود را با جناب تو كردم ؟ اوفيت ؟ فرمود : بلي وفيت ...در بهشت پيش روي من خواهي بود .» (2) مسلم بن عوسجه كوفي حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه دو تن از ياران پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله بودند كه با سر و مويي سپيد ، وخسته از عمري پيكار با دشمنان اهل بيت عليهم السلام در ركاب امام زمانشان حضور مييافتند ابتدا مسلم پا به ميدان گذاشت و شمشير زد ، تا بر زمين افتاد . امام حسين عليه السلام به همراه حبيب به بالين او رفتند .. حبيب به مسلم نزديك شد نو گفت : تحمل مرگ تو براي من دشوار است ، بشارت باد تو را بر بهشت ! مسلم با صدايي بيرمق پاسخ داد : خدا تو را بشارت دهد . حبيب از او خواست كه اگر وصيت يا امر مهمي دارد بگويد تا برآوردهاش كند . مسلم زخمي و از نفس افتاده ، اشاره به سيد الشهداء عليه السلام نمود و گفت : اوصيت بهذا . تو را به ] ياري [ ايشان سفارش ميكنم پيش او بجنگ تابميري ... (3) ام البنين ام البنين ،مادر حضرت عباس عليه السلام در هنگام واقعهي كربلا در مدينه سكونت داشت و از چهار پسري كه در خانهي اميرالمومنين عليه السلام پرورده بود ،يكي از كربلا بازنگشت و همه ي ثمرههاي زندگيش در پاي سيدالشهداء فدا شدند . با اين حال اولين برخورد او با قاصد و پيشاهنگ كاروان بازماندگان كربلا ديدني است . وقتي ام البنين بشير را ميبيند، اولين پرسشش اين است :« بشير ! از حسين عليه السلام چه خبر !» بشير ميگويد : خدا به تو صبر دهد كه عباست به خون تپيد . اما پاسخ اين بانو همان جملهي پيشين است : « بشير ! از حسين عليه السلام چه خبر !» بشير يك به يك شهادت فرزندانش را به او خبر مي دهد ، اما او با اين حال مرتب از مولايش خبر ميگيرد و ميفرمايد : « فرزندان من و آنچه در سايهي آسمان است فداي حسينم باد! » تا اينجا ام البنين محكم و پايدار و ساكن مانده است . اما وقتي بشير آن پرسش هميشگي او را با خبر شهادت سيدالشهداء عليه السلام پاسخ ميدهد تازه ام البنين ناله و فرياد بلند مي كند و به شيون و زاري ميپردازد . ام البنين چهار جگرگوشهاش را تقديم امام حسين عليه السلام كرده است ، اما خبر شهادت آن چهار شير دلاور را آنگونه تكان نميدهد كه خبر شهادت اباعبدالله عليه السلام! زنان متدين بايد چنين معرفت و محبتي به امام زمان خود داشته باشند ، تا بتوانند فرزنداني ديندار براي دفاع از حريم اهل بيت عليهم السلام پرورش دهند .(4) ام خلف ام خلف همسر مسلم بن عوسجه است وقتي مسلم به شهادت ميرسد ، فرزندش پا به ميدان مينهد ،اما ابا عبدالله عليه السلام او را باز ميدارد و مي فرمايد :« اگر تو نيز كشته شوي مادرت در اين بيابان در پناه چه كسي بگريزد ؟» واو را راضي مينمايد كه باز گردد. در راه بازگشت مادر راه پسر را سد ميكند و اين را مايهي خجالت او ميشمرد كه پسر رسول خدا بيياور باشد و او سالم بماند و ميگويد : « ] اگر بازگردي [ من هرگز از تو راضي نمي شوم » فرزند مسلم به ميدان جنگ باز ميگردد و سخت پيكار ميكند . مادر پيوسته تشويقش ميكند : « پسرم ! شاد باش كه هم اكنون از آب كوثر سيراب خواهي شد .» وقتي سر بريدهي فرزند را به سوي مادر پرتاب ميكنند ، به آغوشش ميگيرد و مي بوسد و ميگريد .(5) ام خلف هستياش را براي امام حسين عليه السلام داده است در حالي كه ميتوانست از تنهايي و بيپناهياش توجيهي براي راحت شدن و آسودنش بسازد و اذن امام حسين عليه السلام را بهانهي اين توجيه خود كند . اينگونه هيچ كس به او ايراد نميگرفت و زندگيش را با آسايش و رفاه نميگذراند . اما بر همهي اينها دفاع از امام زمانش را ترجيح داد و ميوهي دلش را قرباني محبوبش نمود . آيا به راستي عمل او افراط و زيادهروي و تحجر و ارتجاع بود ؟ و آيا اگر بانوان ما امروز به خاطر حفظ دينشان از بعضي درخواستها و تجملها و تفاخرها بگذرند و ورع و تقوي را پيشه سازند ،مرتكب افراط و مقدس مآبي شدهاند ؟ همسر زهير زهير راه مكه به عراق را موازي كاروان اباعبدالله عليه السلام حركت مي كرد اما از ترس بني اميه به گونهاي حركت ميكرد كه با امام حسين عليه السلام روبرو نشود . در هر منزلي كه مي رسيد دورتر خيمه مي زد تا با اباعبدالله عليه السلام برخورد نكند . در يكي از منازل وقتي درحال غذا خوردن بود فرستادهي امام حسين عليه السلام رابر در خيمه ديد : « اي زهير ! ابوعبدالله عليه السلام تو را مي طلبد .» جماعت همراه او در عين ترس از بني اميه ، از نافرماني امام حسين عليه السلام نيز هراس داشتند . اينگونه بود كه لقمهها را بر زمين گذاشتند .اينجا بود كه همسر زهير به ميدان آمد : « سبحان الله ! پسر رسول خدا كسي را به سوي تو ميفرستد و تو را طلب ميكند و تو به او پاسخ نميگويي ؟! برخيز و شتاب كن و بشنو كه چه ميگويد » زهير بر مي خيزد و شتاب زده ميدود . ديري نمي گذرد كه بازميگردد درحالي كه چهرهاش خورشيدوش ميدرخشد تا ميرسد دستور ميدهد خيمههايش را از جا بركنند و نزديك مولايش بزنند و به يارانش ميگويد : « من تصميم قطعي گرفتهام كه در ملازمت حسين عليه السلام كوچ كنم و جانم را فداي او سازم.» مالش را ميان يارانش تقسيم ميكند و همسرش را به آنها ميسپارد تا به جايي امن برسانند . همسر زهير ميگريد و مي گويد : « تو مي خواهي در ركاب فرزند علي مرتضي عليه السلام جانبازي كني ، چرا من نخواهم در خدمت دختر مصطفي سرافرازي كنم ؟ و همراه زهير روانه مي شود .» (6) خوش بر احوال مردي كه چنين همسري داشته باشد همسري كه رنج و اسارت را پذيرا شود تا خود و شوهرش را به سعادت برساند . همسري كه از رفاه خود بگذرد تا همسرش در ركاب امام زمانش باشد . در راه اهل بيت عليهم السلام ، گذشتن از مال و جاذبههاي دنيوي آسان نيست و تنها كساني زنان مرد پرور اين راهند كه معرفت صحيح به امام زمانشان داشته باشند و حاضر شوند همه چيزشان را در پاي مولايشان نثار كنند . پی نوشتها : (1) لهوف ، سید بن طاووس ، ص 91 تا 93. (2) مواعظ ، شیخ شوشتری. (3) لهوف ، سید بن صاووس ، ص 106 و 107. (4) ریاحین الشریعه ، ج 3 ، ص 292. (5) ریاحین الشریعه ، ج 3 ، ص 305. (6) ریاحین الشریعه ، ج 3 ، ص 306.
نظرات شما عزیزان:
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
درباره وبلاگ گفتم که از فراغت عمریست بی قرارم گفت از فـــراق یاران من نیز بی قرارم گفتم به جز شما من فریاد رس ندارم گفتا به غیر شیعه من نیز کس ندارم گفتم که یاوررانت مظلوم هر دیــارند گفتا مرا ببینند مظلــــــــــوم روزگارم گفتم که شیعیانت در رنـج و در عذابند گفتا به حال ایشان هر لحظه اشکبارم گفتم که شیعیانت جمعند به یاری تو گفتا که من شب و روز در انتظار یارم گفتم به شــــیعیانت آیا پیـــــام داری گفتا که گفته ام من هر دم در انتظارم گفتم که ای امامم از ما چرا نهانــــــی گفتا به چشم محرم همواره آشکارم گفتم به چشم انوار آیا که پا گـــذاری گفتا که شستشو ده شایدکه پا گذارم موضوعات آخرین مطالب پيوندها نويسندگان
|
||
|