˙·٠•●♥عاشقان ظهور ♥●•٠·˙
13 / 5برچسب:, :: 19:39 :: نويسنده : وحید
گل نرگس و شعر انتظار ما(سروده ای از سید محمد علی اردهالی)شنیده ام گل نرگس صدای پا دارد به وقت آمدنش کسی خبر دارد نهیب ده زلیخا که گریه را بس کن کسی خبر زطلوع ماه کنعان دارد بیارباده ی عشاق سربدار و ناولها زجشن عاشقان ظلم ستیزکسی خبردارد برای رقص سماع در میان کمر بر بند برای وصل وداع کن زدنیا و اهملها خوشا به حال یار که آگه است زآمدنت هم او خبر ز طلوع آفتاب مغرب دارد ادامه مطلب ...
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
12 / 5برچسب:, :: 23:33 :: نويسنده : وحید «دلم شکسته و جانم هنوز چشم به راحت شبی سیاهم و در آرزوی طلعت ماهت در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت ز گرد راه برون آ که پیر دست به دیوار به اشک و آه یتیمان دویده بر سر راهت در انتظار تو می میرم و در این دم آخر دلم خوش است که در خواب دیدم به خوابگاه گاهت کنون که می دمد از مغرب آفتاب نیابت چه کوه های سلاطین که می شود پرکاهت تویی که پشت و پناه جهادیان خدایی سر جهاد تویی و خداست پشت و پناهت.» شعر انتظار فرج از استاد شهریار
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
12 / 5برچسب:, :: 19:11 :: نويسنده : وحید بده پیمانه ای ساقی گل از گلزار می آید بیا مطرب بزن چنگی که امشب یار می آید. دل یعقوبیم امشب مشامش بوی گل دارد که یوسف می رسد از ره پی بیمار می آید. صدای پای او هر دم به گوشم می رسد از ره برای دیدنش چشمم دما دم زار می آید. عجب شوری به سر دارم نمی دانم خداوندا غم از دل می رود اکنون که آن غمخوار می آید. چنان افتان و خیزانم که سر از پا نمی دانم به شیدائی دل و جانم همه تبدار می آید. به شکر چشم ناز او دلم آتش زدم عمری به عجرش امشب آن زیبا پی تیمار می آید. خدایا سر مکن امشب که ماهم می رسد از ره پس از عمری فراق و غم پی این کار می آید. دل گمنامیم گرچه نباشد لایق لطفش مرا او مرحمت دارد که از گفتار می آید. شاعر : علی پرهام
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
28 / 4برچسب:, :: 14:47 :: نويسنده : وحید
امشب رسد از سامره بوی گل نرگس / گلها همه چشماند به سوی گل نرگس یعقوب شنیده است بـوی پیرهن امشب / مهدی زده لبخند به روی حسن امشب میلاد منجی عالم بشریت بر عاشقان مبارک باد
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
28 / 4برچسب:, :: 14:33 :: نويسنده : وحید
ادامه مطلب ...
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
28 / 4برچسب:, :: 1:19 :: نويسنده : وحید چشمم به جز بروی تو بینا نمی شود مایل به سیر و گشت و تماشا نمی شود عالم اگر به طنز شود چون تو نیستی لبهای من به خنده دگر وا نمی شود خواهان حرکتیم ولی غیر ممکن است پایی که سست گشت توانا نمی شود با جان و دل قبول نمودیم بار عشق گفتیم پشتمان که دگر تا نمی شود ! غافل از اینکه عارضه عشق در جهان تنها غمی بود که مداوا نمی شود آنگه به اشتباه خود آگه شدم که هیچ راهی برای فیصله پیدا نمی شود حالا نه اینکه پشت من از دوریت خمید طوری خمیده است که بالا نمی شود یار غریب ، این کلام تو در خاطرم پرید حق با تو بود ، فاصله معنا نمی شود
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
28 / 4برچسب:, :: 1:18 :: نويسنده : وحید
الا که راز خدایی، خدا کند که بیایی تو نور غیب نمایی، خدا کند که بیایی شب فراق تو جانا خدا کند به سرآید سرآید و تو برآیی، خدا کند که بیایی دمی که بی تو سر آید خدا کند که نیاید الا که هستی مایی، خدا کند که بیایی فسرده غنچه گلها فتاده عقده به دلها تو دست عقده گشایی، خدا کند که بیایی ز چهره پرده بر افکن به ظلم شعله در افکن تو دست عدل خدایی، خدا کند که بیایی نظام هر دو جهانی امام عصر و زمانی یگانه راهنمایی، خدا کند که بیایی تو مشعری عرفاتی، تو زمزمی تو فراتی تو رمز آب بقایی، خدا کند که بیایی دل مدینه شکسته حرم به راه نشسته تو مروه ای تو صفایی، خدا کند که بیایی به سینه ها تو سروری به دیده ها همه نوری به دردها تو دوایی، خدا کند که بیایی ترا به حضرت زهرا، بیا ز غیبت کبری دگر بس است جدایی، خدا کند که بیایی
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
28 / 4برچسب:, :: 1:17 :: نويسنده : وحید گفتم که از فراغت عمریست بی قرارم گفت از فـــراق یاران من نیز بی قرارم گفتم به جز شما من فریاد رس ندارم گفتا به غیر شیعه من نیز کس ندارم گفتم که یاوررانت مظلوم هر دیــارند گفتا مرا ببینند مظلــــــــــوم روزگارم گفتم که شیعیانت در رنـج و در عذابند گفتا به حال ایشان هر لحظه اشکبارم گفتم که شیعیانت جمعند به یاری تو گفتا که من شب و روز در انتظار یارم گفتم به شــــیعیانت آیا پیـــــام داری گفتا که گفته ام من هر دم در انتظارم گفتم که ای امامم از ما چرا نهانــــــی گفتا به چشم محرم همواره آشکارم گفتم به چشم انوار آیا که پا گـــذاری گفتا که شستشو ده شایدکه پا گذارم
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
27 / 4برچسب:, :: 13:50 :: نويسنده : وحید
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
27 / 4برچسب:, :: 3:24 :: نويسنده : وحید گلایهای از دل (شعر مهدوی)
گلایهای از دل گلایهام ز دلی هست كه بی تو مضطرب نیست دو چشم بی هنری كه بدون تو، تَر نیست گلایهام ز زبانی كه بی حیا گشته و گوشها كه برای گناهها كَر نیست گلایهام ز محبین مدعی چو من است كه با زیادی ما، غربت تو كمتر نیست! هزار داد زدیم ادعای حب تو را به پیش تیغ ولی یك خبر ز حنجر نیست همیشه بانگ بلا، هر زمان چو كرب و بلا و اقتدای جوانیمان به اكبر نیست عجیب نیست چرا پشت پردهای آقا ز دشمنان چه بنالی چو دوست یاور نیست اگر كه غیبتتان گشته است طولانی گلایهام ز دلم هست كه بی تو مضطر نیست
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
27 / 4برچسب:, :: 3:22 :: نويسنده : وحید غم مخور شعر مهدوی شعر در باب امام زمان عج
غم مخور
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور کلبه احزان روزی شود گلستان غم مخور ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور هان نومید مشو چون واقف نئی از سرﱢ غیب باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور ای دل ارسیل فنا،بنیاد هستی بر کند چون ترا نوحست کشتی بان غم مخور در بیابان گر به شوخ کعبه خواهی زد قدم سززنش ها گر کند خار مغلیان غم مخور گر چه منزل بس خطرناک است ومقصد بس بعید هیچ راهی نیست که آنرا نیست پایان غم مخور حال من در فرقت جانان وابرام رقیب جمله میداند خدای حال گردان غم مخور حافظا در کنج فقر و خلوتشب های تار تا بود وردت دعا ودرس قرآن غم مخور
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
27 / 4برچسب:, :: 3:19 :: نويسنده : وحید اگر او بیاید ...
جهان با فروغ جمال عالم آرایش منور گردد. راهها امن شود. ثروت به طور مساوى تقسیم گردد. همه گنجها را استخراج نماید. جهان در آسایش و آرامش بى نظیر قرار گیرد. همگان از حكومت حضرتش خشنود باشند. زمین بركاتش را خارج سازد. پرچم اسلام بر فراز گیتى به اهتزار در آید. امت اسلامى مجد و عظمت فوق العادهاى پیدا كند. حكومتهاى جابرانه ریشه كن شوند. شرق و غرب جهان به تسخیر آن حضرت در آید. فرهنگ بشرى به والاترین حد خود برسد. جهان در ثروت و آبادانى غوطهور شود. انسانها از رشد عقلانى برخوردار شوند. همه بدعتهاى جاهلى ریشه كن شود. كینه توزى و دغلبازى رخت بر بندد. امتیازهاى طبقاتى از بین برود. روابط انسانها بر اساس صفا و وفا استوار گردد. نیاز همگان برطرف شود و كسى حاضر به پذیرش زكات نباشد. همگان در دل خود احساس بى نیازى كنند. نشانى از شرك و كفر در روى زمین باقى نماند. همه گردنكشان در برابر آن حضرت تسلیم شوند. قلب مؤمن از فولاد استوارتر شود. مردم آرزو كنند كه اى كاش نیاكانشان زنده بودند و آن روز فرخنده را مىدیدند. عدالت در همه جا گسترده شود، احدى مورد ستم قرار نگیرد. شیعیان در عصر ظهور از شیر دلیرتر و از شمشیر برندهتر شوند. در روى زمین ویرانهاى نمىماند، جز این كه آباد گردد.
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
27 / 4برچسب:, :: 2:39 :: نويسنده : وحید
مرا به غیر تو نبود پناه مهدی جان که من گدایم و هستی تو شاه مهدی جان در انتظار تو شاها گذشت عمر عزیز نگشت حاصل من غیر آه مهدی جان شها فقیرم و مسکین و بر سر راهت نشسته ام به امید نگاه مهدی جان من عاشقم که ببینم جمال تو آیا بود به سوی جناب تو راه مهدی جان؟ بحق حرمت اجداد خود نما نظری ز مرحمت به من رو سیاه مهدی جان خمید پشت من که از بار معصیت شاها نموده ام همه عمر اشتباه مهدی جان
اين مطلب را به اشتراک بگذاريد :
درباره وبلاگ گفتم که از فراغت عمریست بی قرارم گفت از فـــراق یاران من نیز بی قرارم گفتم به جز شما من فریاد رس ندارم گفتا به غیر شیعه من نیز کس ندارم گفتم که یاوررانت مظلوم هر دیــارند گفتا مرا ببینند مظلــــــــــوم روزگارم گفتم که شیعیانت در رنـج و در عذابند گفتا به حال ایشان هر لحظه اشکبارم گفتم که شیعیانت جمعند به یاری تو گفتا که من شب و روز در انتظار یارم گفتم به شــــیعیانت آیا پیـــــام داری گفتا که گفته ام من هر دم در انتظارم گفتم که ای امامم از ما چرا نهانــــــی گفتا به چشم محرم همواره آشکارم گفتم به چشم انوار آیا که پا گـــذاری گفتا که شستشو ده شایدکه پا گذارم موضوعات آخرین مطالب پيوندها نويسندگان
|
||
|